دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. دارای 277 تن سکنه. محصول آنجا غلات، سیب زمینی، میوه جات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. دارای 277 تن سکنه. محصول آنجا غلات، سیب زمینی، میوه جات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
زنگ برج پارلمان (کاخ وستمینستر) در لندن، به وزن 13/5 تن که در 1858 میلادی ریخته شده است، نام ساعت عظیم برج مزبور. (دائره المعارف فارسی) ، نام صوت ساعت مزبور که از دستگاه بی بی سی لندن در ساعات شبانروز در جهان پخش شود
زنگ برج پارلمان (کاخ وستمینستر) در لندن، به وزن 13/5 تن که در 1858 میلادی ریخته شده است، نام ساعت عظیم برج مزبور. (دائره المعارف فارسی) ، نام صوت ساعت مزبور که از دستگاه بی بی سی لندن در ساعات شبانروز در جهان پخش شود
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مخفف سنگ اشکن که نام غله ای باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی ازخرما. (آنندراج). نام قسمی از خرما که عرب آنرا قسب گویند. (بحر الجواهر) ، نام آلتی است که برای خرد کردن سنگ بکار برند. (یادداشت مؤلف)
مخفف سنگ اشکن که نام غله ای باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) ، نوعی ازخرما. (آنندراج). نام قسمی از خرما که عرب آنرا قَسب گویند. (بحر الجواهر) ، نام آلتی است که برای خرد کردن سنگ بکار برند. (یادداشت مؤلف)
قوسی گوید: نزد درویشان اهل طریق اصطلاحی است که هرکه بی طریقی کند او را سنگ سبو کنند و آن چنان است که مجلسی دارند و نقیب و سایر اهل طریق نشینند و شخص مجرم را سبویی از ریگ پر کرده در گردن آویزند و در مقابل ایستاده دارند تا وقتی که جرم او را عفو کنند. (آنندراج). وجه اشتقاق عامیانه. رجوع به سنگ صبور شود، سبد پر از سنگریزه. (ناظم الاطباء)
قوسی گوید: نزد درویشان اهل طریق اصطلاحی است که هرکه بی طریقی کند او را سنگ سبو کنند و آن چنان است که مجلسی دارند و نقیب و سایر اهل طریق نشینند و شخص مجرم را سبویی از ریگ پر کرده در گردن آویزند و در مقابل ایستاده دارند تا وقتی که جرم او را عفو کنند. (آنندراج). وجه اشتقاق عامیانه. رجوع به سنگ صبور شود، سبد پر از سنگریزه. (ناظم الاطباء)
محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که ریزه های زر بر آن باشد یا با زر نقش شده باشد: قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم بدو پدید شودمان که تو کهن گرهی. ناصرخسرو. از بس که خازن تو بزوار زر دهد باشد چو سنگ زر کف دستش بزرنگار. سوزنی. ، مثقال و آن یک دوم و سه سبع درم بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)
محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که ریزه های زر بر آن باشد یا با زر نقش شده باشد: قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم بدو پدید شودمان که تو کهن گرهی. ناصرخسرو. از بس که خازن تو بزوار زر دهد باشد چو سنگ زر کف دستش بزرنگار. سوزنی. ، مثقال و آن یک دوم و سه سبع درم بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)
سنگ انداختن. چیزی را با سنگ زدن: سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو کآن را بهیچ روی نیارد کس التیام. ناصرخسرو. رطب از شاهدی و شیرینی سنگها می زنند برشجرش. سعدی. عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم. سعدی. ، با سنگی لغزنده و هموار ساروج تازه حوض و خزانۀ حمام و جز آن را سائیدن تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف). با سنگ سودن ساروج تا محکم شود. یا حوض نو ساروج کرده. سائیدن سنگی لغزان بر ساروج تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، بام غلطان با غلطک گردانیدن ببام یازمین. (یادداشت مؤلف) ، با نیترات دارژان (سنگ جهنم) ستردن طبقه ای از جراحت یا قرحه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، بجای سینه دو سنگ بر هم کوفتن بعض دسته های عاشورا. (یادداشت مؤلف). رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
سنگ انداختن. چیزی را با سنگ زدن: سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو کآن را بهیچ روی نیارد کس التیام. ناصرخسرو. رطب از شاهدی و شیرینی سنگها می زنند برشجرش. سعدی. عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم. سعدی. ، با سنگی لغزنده و هموار ساروج تازه حوض و خزانۀ حمام و جز آن را سائیدن تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف). با سنگ سودن ساروج تا محکم شود. یا حوض نو ساروج کرده. سائیدن سنگی لغزان بر ساروج تا محکم شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، بام غلطان با غلطک گردانیدن ببام یازمین. (یادداشت مؤلف) ، با نیترات دارژان (سنگ جهنم) ستردن طبقه ای از جراحت یا قرحه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، بجای سینه دو سنگ بر هم کوفتن بعض دسته های عاشورا. (یادداشت مؤلف). رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
معشوق. سرخ بت. میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده سرخ بت. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت و یکی را خنگ بت. (حدود العالم). گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد تو سرخ بتی از می بنگار بصبح اندر. خاقانی. در کف از جام خنگ بت بنگر بر رخ از ماده سرخ بت بنگار. خاقانی. مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان بدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگی
معشوق. سرخ بت. میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده سرخ بت. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) : و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت و یکی را خنگ بت. (حدود العالم). گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد تو سرخ بتی از می بنگار بصبح اندر. خاقانی. در کف از جام خنگ بت بنگر بر رخ از ماده سرخ بت بنگار. خاقانی. مردم نادان اگر حاکم داناستی شحنۀ یونان بدی خنگ بت بامیان. سیف اسفرنگی
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ترازوی کم وزن. (غیاث) (برهان). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه. (ناظم الاطباء) : تو طعنه زنی و ما همه کوه تو سنگزنی و ما همه طشت. خاقانی. زنان را ترازو بود سنگ زن بود سنگ مردان ترازوشکن. نظامی. ، دسته ای از دسته های عاشورا مقابل سینه زن که دو چوب یا دو سنگ تراشیده بدو دست داشته و به اصول بمنظور تعزیه به یکدیگر میزنند. (یادداشت مؤلف) ، سنگ زننده. و رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود
ترازوی کم وزن. (غیاث) (برهان). ترازویی که یکسر آن کم وزن باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). پله سبک از ترازو و وزنه. (ناظم الاطباء) : تو طعنه زنی و ما همه کوه تو سنگزنی و ما همه طشت. خاقانی. زنان را ترازو بود سنگ زن بود سنگ مردان ترازوشکن. نظامی. ، دسته ای از دسته های عاشورا مقابل سینه زن که دو چوب یا دو سنگ تراشیده بدو دست داشته و به اصول بمنظور تعزیه به یکدیگر میزنند. (یادداشت مؤلف) ، سنگ زننده. و رجوع به سنگ و ترکیبات آن شود